به نقطه‌ای رسیده‌ام که گمان می‌کنم عشق چیزی فراتر از توهم نبوده و نیست، یا نهایتا یک حالت نفسانیِ ناشی از ازدیاد غرایز است که در این برهه ابن آدم عقلانیتش را از کف می‌دهد و به جنون می‌رسد. اصلا عشق به چه دردی می‌خورد وقتی امروز از این ۲۲ واحد لعنتی اشکم در می‌آمد؟ (البته داشت در می‌آمد، آن‌قدرها هم سوسول نبیدم). یا اصلا عشق چه سودی دارد وقتی حتی من هنوز نمی‌توانم ح را به جای ه، ح تلفظ کنم و استادم هربار نخواهد حنجره‌ام را بشکافد؟ یا عشق چه فایده‌ای دارد وقتی تعادل ذهنی ندارم و بعد از دو هفته به عمومی‌نوشتن بازمی‌گردم و وقتی دیر می‌آیم و زود می‌خواهم بروم؟

* نمی‌دانم دو هفته پیش چرا رفتم. شاید حالم خوب نبود، شاید از این‌که دنبال‌کننده‌هایم زیاد شده‌اند می‌ترسیدم، شاید هم برای شما اتفاق بیا‌فتد، اما می‌دانم دلم برای این زمینه‌ی آبیِ غم‌رنگ تنگ شده بود، برای آدم‌های بلاگ :)

مثل من واسه تو یه دیوونه بسه.

مثلا چیزی برای روایت دارم :)

عشق ,شاید ,هم ,هفته ,چیزی ,ح ,دارد وقتی ,عشق چه ,اصلا عشق ,دو هفته ,و وقتی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی heyvatech خرو آنلاین ( شهرخرو ) وقایع ظهور روانشناس من دنیای کسب و کار ها مجله خراسان غربی یا استان نیشابور MACHINBAZ کمیته پژوهشی دانشجویان د.ع.پ. شهید بهشتی sarreseed